گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۸

 

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری

به جواب هر سلامی که کنند جام داری

ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد

ز خداش وحی آید که هنوز وام داری

چو حقت ز غیرت خود ز تو نیز کرد پنهان

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری

دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری

نه من اوفتاده تنها به کمند آرزویت

همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری

ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۲

 

ختنی جمالی ای جام حبشی چه نام داری

بجز از خطی و خالی ز حبش کدام داری

ختنی است رنگ رویت حبشی است رنگ مویت

به میان این دو کشور به کجا مقام داری

حبشی سفید نبود ختنی نمک ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ز نکوئی آنچه باید همه را تمام داری

چه شود اگر بگوئی صنما چه نام داری

نه ز دوستی وفائی نه به دشمنی جفائی

همه حیرتم نگارا که سر کدام داری

منم و دل فگاری به تو دادم اختیارش

[...]

طبیب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

 

غم حورت از چه باشد که تو این غلام داری

ز بهشت خاص برخورده هوای عام داری

نکنی به زخم ناسور دل از چه رو رعایت

تو که زلف عنبرین‌بو خط مشکفام داری

ز شکر لبت چه حاصل که جواب تلخ گوید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

شب چارده غلامی ز مه تمام داری

تو چه خواجهٔ تمامی که چنین غلام داری

مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی

که طلوع صبح روشن ز سواد شام داری

حشم کرشمه از پیش و سپاه غمزه از پس

[...]

فروغی بسطامی