حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵
ای زشرم عارضت گل کرده خویبر عرق پیش عقیقت جام می
ژاله بر لاله است یا برگل گلابیا بر آتش آب یا بر روت خوی
میشد ا زچشم آن کمان ابرو و دلاز پی اش می رفت و گم می کرد پی
امشب از زلفت نخواهم داشت دسترو موذن بانگ می زن گو که حی
چون بین عامر بسی […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۴
ناگهان اندردویدم پیش ویبانگ برزد مست عشق او که هی
هیچ میدانی چه خون ریز است اوچون تویی را زهره کی بودهست کی
شکران در عشق او بگداختندسربریده ناله کن مانند نی
پاک کن رگهای خود در عشق اوتا نبرد تیغ او پایت ز پی
بر گلستانش گدازان شو چو برفتا برآرد صد بهار از ماه دی
یا درآ و […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو میهم بهاری در میان ماه دی
هر طرف از عشق تو پر سوختهآفتاب و صد هزاران همچو دی
چون همیشه آتشت در نی فتدرفت شکر زین هوس در جان نی
سر بریدی صد هزاران را به عشقزهره نی جان را که گوید های و هی
عاشقان سازیدهاند از چشم بدخانهها زیر […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸
گاه در دل ساز و گه در دیده جا
هر دو جای توست ای بدرالدجی
طوبی آمد قد تو وقت خرام
گر خرامد سوی ما طوبی لنا
تا به هر چشمی ز راهت سرمه برد
چشم من دارد غباری از صبا
می نگویم بنده خویشم شمار
نیست حکمی بنده را بر پادشا
خواهم از دل برکشم پیکان تو
لیکن از دل برنمی آید مرا
پرده […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳
چند گردم بهر لیلی گرد حی
نی ز لیلی پای می بینم نه پی
گر بمیرم در غم لیلی خویش
یا کرام الحی لا تاسوا علی
بر زبانم نام لیلی تا به چند
در ضمیرم مهر لیلی تا به کی
ای که از لیلی همی گویی نشان
اینما صادفتها ارسل الی
دیگران از خم می مستند و من
مست لیلی ام نه خم دیده […]

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
هرچه در عالم بود، لیلی بودما نمیبینیم در وی، غیر وی
حیرتی دارم از آن رندی که گفتچند گردم بهر لیلی گرد حی
ای بهائی، شاهراه عشق راجز به پای عشق، نتوان کرد طی

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
مبتلائی دیدمش خوش در بلا
گفتمش خواهی بلا گفتا بلی
از بلا چون کار ما بالا گرفت
جان ما جوید بلا از مبتلا
بینوایان را نوائی دیگر است
خوش نوائی می طلب از بینوا
آبرو جوئی درین دریا بجو
عین ما می جو به عین ما چو ما
دُرد دردش عاشقانه نوش کن
تا ز دُرد درد دل یابی دوا
در محیط بیکران افتاده ایم
نیست […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
مجلس عشق است و ما سرمست می
یار با ساقی و ما مهمان وی
باز با میر خراباتم حریف
خلوتی خالی و جز ما هیچ شی
کشتهٔ عشقم از آنم زنده دل
مردهٔ دردم از آنم گشته حی
گر بیابی عاشقی گو الصلا
ور ببینی عاقلی گو دو رهی
عشق ما را رو به میخانه نمود
جان فدای این دلیل نیک پی
عالمی سرمست و […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۵
هر چه در پیشانیم آویخت می
وز ترشح در کنارم ریخت خوی
آن زمان دفع خمارم می کند
می که بادا آفرین بر جان وی
چون خمارم بشکند در چشم من
هر دو یکسان می نماید نور و فی
گرد پای خمر خواهم کرد دور
هم چو گرد قطب دوران جدی
زاهدان بر خم بگشتندی ولی
نیست شان اصلی به حکم کل شی
خنب بر […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۹
هر که را دادند از آن خمخانه می
دستِ هشیاری بشوی از کارِ وی
توبه ی ما خواه محکم خواه سست
تا چه خواهی کرد ازین افسانه هی
تا نیاید بیش بر دنبالِ ما
عقل بی تمییز را کریم پی
کُلُّ شَی ءٍ هالِک اِلّا وَجهَهُ
وجهِ دیگر کو کدامین کلّ شی
وعدۀ طیّ سما بر ما گذشت
این سجل را نیز هم کردیم […]
