گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را

مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را

شب ‌کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را

مه‌ کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را

بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب

[...]

۹ بیت
امیر معزی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین‌دلِ سیمین‌بدن

مشک غمّازست نتواند نهفتن بوی را

ای موافق‌صورت‌ومعنی که تا چشم من است

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

عاشق روی توام از من مپوش آن روی را

پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را

تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب

هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را

گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی

[...]

۱۱ بیت
سیف فرغانی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تا ز باریکی میانت تاب داده موی را

سبزه پیش روی تو بر خاک مالد روی را

تو چه غم داری اگر سیلاب اشکم می‌رود

چون من از خاشاک راهی کمترم این کوی را

بر وفاداران خود هر دم زنی تیغ جفا

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی