سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
یار ما رندست و با او یار میباید شدن
غمزهاش مست است هان، هوشیار میباید شدن
تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعهای
سالها خاک در خمار میباید شدن
بر سر انکار ما گر رفت زاهد باش گو
عاشقان را در سر این کار میباید شدن
در صوامع خود پرستان را چه سود از […]
