گنجور

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

هم جزو کس را نبیند یک زمان

هم جزو کس رانداند جاودان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

خود چو این کس نیست مویی در میان

چون نتابد سر چو مویی از جهان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند

 

گر من افتادم در آن آب روان

از چه افکندی تو خود را در میان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

گر تو می‌بینی کسی را آن زمان

من نیم آن هست هم شاه جهان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند

 

تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان

کی خبر یابی ز جانان یک زمان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

 

جمله دانستند کین شیوه کمان

نیست بر بازوی مشتی ناتوان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

 

یا شما را کس چه گوید در جهان

با چه کارآیند مشتی ناتوان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

 

گر شما باشید و گرنه در جهان

اوست مطلق پادشاه جاودان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

در نشینی با گدایی در نهان

از تو پردازم همین ساعت مکان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

آن که و مه هرک دیدش آن چنان

همچو باران خون گرستی در نهان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

چون بدید آن ماه را شاه جهان

می‌ندانم تا چه گویم این زمان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

نیست ممکن آنک یابد یک زمان

جز خموشی گوهری تیغ زفان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با قایمی که شوخ بر بازوی او می‌آورد

 

شیخ را گفتا بگو ای پاک‌جان

تا جوان‌مردی چه باشد در جهان؟

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۶۷
sunny dark_mode