گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

روی خویش آورد سوی آفتاب

سجده کردش صار کلب من کلاب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

بود نالان همچو چنگی ز اضطراب

پیشهٔ او از همه نقلی رباب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

گرسنه مانده نه خوردی و نه خواب

برهنه مانده نه نانی و نه آب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

مسجدی بود از همه نوعی خراب

رفت آنجا و بزد لختی رباب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

نه کسم میخواند از بهر رباب

نه کسم نان میدهد بهر ثواب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

بعد از اینم گر نیارد مرگ خواب

جمله از بهر تو خواهم زد رباب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و نهم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

در میان میگشت جامی پر شراب

همچنان کز چرخ گردد آفتاب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۱ - المقالة الاربعون

 

گر بقدر خود نمودی آفتاب

کی شدی حربا ز عشق او خراب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۱ - المقالة الاربعون

 

چون رود در عین مغرب آفتاب

در رود از رشک نیلوفر در آب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

برفتاد از جان خرقانی نقاب

دید آن شب حق تعالی را بخواب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

حق بدیشان کرد آن ساعت خطاب

کای ز عجب خود خطا کرده صواب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

کفر و دین و عقل و جان و خاک و آب

جمله یک رنگت شود چون آفتاب

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

هرکه پندارد که مثل این کتاب

دیگری درجلوه آرد از حجاب

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۳ - آغاز کتاب

 

از سر دردی نظر کن این کتاب

تا که بر خیزد ز پیشت صد حجاب

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۹ - رجوع به قصه

 

عقل صورت می‌گذار این دم بتاب

عشق صورتها کند مات و خراب

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۳ - شرحی از حکایت سلطان محمود با شیخ لقمان سرخسی

 

شهرهای منکران کرده خراب

کافران را دل شده ازوی کباب

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۳ - شرحی از حکایت سلطان محمود با شیخ لقمان سرخسی

 

یک ملک ابریق از لؤلؤ پر آب

بود در دست دگر مشکو گلاب

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۱۴ - مطلب در صفت عشاق الهی

 

عشق آمد کرد دکانها خراب

ای بسا کس را که دلها شد کباب

عطار
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode