گنجور

 
عطار

آن حکیم پر خرد در آینه

جمله یکتا دید او معاینه

آن حکیم پر هنر را روح دان

نفس شومت احول آمد در میان

روح اندر عالم وحدت بود

نفس شومت عالم کثرت بود

دل بدان آیینه از روی کمال

اندر او می بین جمال ذوالجلال

اندر این ره گر تو صاحب دل شوی

بی‌گمان و بی‌یقین واصل شوی

روح و نفس و عقل و دل هر دو یکیست

مرد معنی را در اینجا کی شکیست

چونکه ره بین شد تو آنرا روح دان

تا که کژبین است نفس شوم دان

عقل صورت می‌گذار این دم بتاب

عشق صورتها کند مات و خراب

عقل اندازد ترا اندر فراق

عشق بدهد غیر حق را سه طلاق