گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

پیش شیران دعوی شیری مکن چون روبهی

نا خوش است از زشت و لاغر لاف حسن و فربهی

خوش نباشد با اسیری از امیری دم زدن

زشت باشد با گدائی لاف و دعوی شهی

تو سلیمانی ولیکن دیو دارد خاتمت

[...]

شمس مغربی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۲

 

گرچه روزی از کف خواجه ست روزی ده خداست

بر سر روزی خوران خوش نیست زو منت نهی

نیست او جز کاسه و کفلیز دیگ رزق را

به که باشد کاسه و کفلیز از منت تهی

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی

چشم آن دارم که: دیگر پای بر چشمم نهی

تا سر از جیب خجالت بر ندارد آفتاب

خیمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهی

می روی بر اوج خوبی، فارغ از بیم زوال

[...]

هلالی جغتایی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

با کسی کی می‌کنم در عشقبازی همرهی

من که دایم از دل خود می‌کنم پهلو تهی

از ضعیفی برنمی‌آید ز لب فریاد من

ناله هم آخر به عشقت کرد با من کوتهی

شغل عشقم کرد از سامان عالم بی‌نیاز

[...]

سلیم تهرانی
 

حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - حال ابنای زمان

 

حیرتی دارم حزین از حال ابنای زمان

کودنی چند، از چراگاه کمی و کوتهی

پوزهء دعوی گشاده ستند در میدان لاف

مبتدی ناگشته، چون گشتند یا رب منتهی؟

دیده از بینش معرا، سینه از ادراک پاک

[...]

حزین لاهیجی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

یاس را هرگز مباد ای دوست در دل ره دهی

زان که در این راه می‌افتی به چاه گمرهی

نا امیدی می‌کند محرومش از الطاف حق

گر کسی را نیست از الطاف یزدان آگهی

از عدم یک گام نبود بیش تا ملک قدم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

چون سر آمد هر یکی را دولت شاهنشهی

شد پریشان هر سری را افسر و فر و بهی

گشت خالی مسند مولایی و تخت و شهی

جان جانان دل به دلبر آشنا شد وانگهی

وفایی مهابادی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

چون برومندی گرفت آن برشده سرو سهی

شد سوی قزوین و بگرفت افسر شاهنشهی

پس گروه شاملو او را شدند از جان رهی

دست خصمان درونی یافت زانان کوتهی

پس به خصمان برونی تاخت با فر و بهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

ای دریغ آن تخت و آن دیهیم و آن فر و بهی

ای دریغ آن عزم و آن تدبیر و آن فرماندهی

ای دریغ آن کاردانی ای دریغ آن آگهی

ای دریغ آن رادمردی وآن دلیری وآن مهی

کاش اکنون بودی وکردی ز نو شاهنشهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » در نکوهش روزگار

 

خیره و بی‌اعتبار و رهگذار و بد رهی

هر قدم در رهگذارت زیر پا بینم چهی

وای که گرداننده گردیدن مهر و مهی!

پرده‌دار روزگار و خیمه‌ساز شب‌گهی

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode