گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۰

 

این عنایت بین که ما دربارهٔ جان کرده‌ایم

جان سرمست خوشی ایثار جانان کرده‌ایم

بنده‌ایم و بنده‌فرمانیم و فرمان می‌بریم

هرچه ما کردیم در عالم به فرمان کرده‌ایم

حضرتش سلطان و ما از جان غلام خدمتش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۶

 

عشق را در تنگنای سینه پنهان کرده‌ایم

شور محشر را حصاری در نمکدان کرده‌ایم

در صفای سینه ما طوطیان را حرف نیست

از تری‌های فلک آیینه پنهان کرده‌ایم

سنگ طفلان را دهد گرد یتیمی خاکمال

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

بیهده عمری به صرف مهر خوبان کرده‌ایم

درد بود است آنچه او را فکر درمان کرده‌ایم

لطمه‌ها چون گو بسی خوردیم از چوگان زلف

بر سر میدان عشقت تا که جولان کرده‌ایم

نیست در این شهر طفلی کاو نخوانده درس عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

جلوه معنی به جیب وهم پنهان کرده‌ایم

یوسفی در چارسوی دهر نقصان کرده‌ایم

پشت بر کوه است طاقت تکیه تا بر رحمت است

کار دشوار است و ما بر خویش آسان کرده‌ایم

رنگ‌ها چون شد فراهم مصرفی دیگر نداشت

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode