گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

هست می گویند خالی آن غدار آل را

چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را

چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود

غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را

ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

بی کسی کِی خوار سازد زادهٔ اقبال را؟

شهپر سیمرغ می‌گردد مگس‌ران زال را

با تهی چشمان چه سازد نعمتِ روی زمین؟

سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را

می‌توانی در دو عالم نوبتِ شاهی زدن

[...]

صائب تبریزی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گر پریشان حالم او داند لسان حال را

ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را

گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما

همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را

ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت

[...]

حکیم سبزواری
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

سرفرازی ده به دیدارت بلنداقبال را

کن مبارک بر بلنداقبال ماه وسال را

بلند اقبال
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را

تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش

برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode