گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

هر نفس نالد گرفتاری به عشق نوگلی

نیست خالی یک دم این باغ از نوای بلبلی

بستهٔ زنجیر لیلی بود مجنون سال‌ها

من گرفتارم کنون در دام مشکین کاکلی

بس که مشتاقم برم حسرت چو بینم در چمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

با غمت سازم که روزی غمگسار من شوی

همدم جان و دل امیدوار من شوی

اینهمه جور و جفا کز خشم و نازت می کشم

صبر دارم در وفا تا شرمسار من شوی

چون نکردی یاری من بخت هم یاری نکرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح سلطان یعقوب

 

گل شکفت و لاله هم وا کرد از طومار مشک

می زند باز از ریاحین جوش در گلزار مشک

صحن بستان گشت چون آیینه از آب روان

از خط ریحان بر آوردست چون زنگار مشک

هست هر بیخ بنفشه نافه و هر غنچه اش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در منقبت مولای متقیان و ائمه ی اطهار علیهم السلام

 

ای رخ فرخنده ات خورشید ایوان جمال

قامت نورانیت شمع شبستان خیال

هدهد فرخنده فال طرف بامت جبرئیل

بلبل دستانسرای باغ اسلامت بلال

گاه اعجاز کلام از لفظ گوهر بار خویش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح شاه تاج الدین حسن

 

گل شکفت و غنچه ها را باز شد مهر از دهن

گلبن از لب تشنگان باغ می گوید سخن

باز وقت آمد که رو پوشیدگان روزگار

هر یکی دیدار بنمایند بر وجه حسن

تازه گردد نرگس مخمور از دست و ترنج

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵ - شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک

 

شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک

آبروی دردمندان را روان چون آب جوی

تا بکی سرگشته گردانی پی وجهی که آن

گر دهی یکرو سیه سازی وگرنه هر دوروی

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

در دل من گر دمی آن ماه منزل می‌کند

تا رود بیرون هزاران رخنه در دل می‌کند

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

هرکه دارد در دهان چون غنچهٔ سیراب زر

عاقبت بوسد لب لعل بتان سیمبر

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

بود بیجان آینه از هجر روی روشنش

صورت او دید پیدا گشت جانی در تنش

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

داغ داغم از هوای دوزخ و فکر بهشت

گه چراغ مسجدم سوزد گهی شمع کنشت

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۳

 

دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند

آنکه قدری داشتم پیش کسی آن هم نماند

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۶

 

سوختم در عشق و مهر آن صنم دارم هنوز

شد سرم چون شمع در راهش قدم دارم هنوز

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۷

 

شب که با صد سوز پهلو بر سر آن کو نهم

داغ سازم ز آتش دل هر کجا پهلو نهم

بابافغانی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode