گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

صوفی ما جام باشد باده تا باشد در او

هرکه دارد باطن صافی صفا باشد در او

ابر چون باران ببیند سیل مژگان مرا

از خجالت آب گردد گر حیا باشد در او

گفته ای رنگی ست روزی از گل رویم تو را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

لاله کز گل می‌برد دل چهرهٔ رعنای او

چون کند چون نیست کس را با رخت پروای او

لاف خوبی سرو قدّت را رسد زیرا که هست

شیوهٔ رندی قبایی راست بر بالای او

چون کند دل خود فروشی با سر زلفت که نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

مشکل عشق تو بسیار است و ما را دل یکی

نیست تنها دردمندان تو را مشکل یکی

ای دل ار عزم طریق راه عشقت در سر است

این بیابان رهزنی دارد به هر منزل یکی

گر تو را در سر هوای گلستان جنّت است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

دوش از آب چشم خود در موج خون بودم شنا

من چنین در خون و مردم بی خبر زین ماجرا

مردم چشم از سرشکم غرقهٔ دریای خون

شمع عمر از آهِ سردم بر ره باد فنا

گه ز سوز دل چو شمعم می دوید آتش به سر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم

هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم

عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد

قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم

از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

ناصح ار در کوی رندان پا نهد سر بشکنش

تا ز فرق سرکند پا در ره مستان عشق

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

از دهانش کام دل برگیرم و خوش دل شوم

گوشهٔ زلفش به دست من گر افتد یک شبی

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode