گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع

شب‌نشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست

بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع

رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

عشقبازیّ و جوانیّ و شرابِ لَعلْ‌فام

مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام

ساقیِ شِکَّردهان و مُطربِ شیرین‌سخن

همنشینی نیک‌کردار و ندیمی نیک‌نام

شاهدی از لطف و پاکی رَشکِ آبِ زندگی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها

توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

دوش سودایِ رُخَش گفتم ز سر بیرون کُنَم

گفت کو زنجیر؟ تا تدبیرِ این مجنون کُنَم

قامتش را سرو گفتم، سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می‌رَنجَد نِگارم، چون کنم؟

نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲

 

روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم

در لباسِ فقر کارِ اهلِ دولت می‌کنم

تا کی اندر دام وصل آرم تَذَروی خوش‌خِرام

در کمینم و انتظار وقتِ فرصت می‌کنم

واعظِ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱

 

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

نکته‌ای دلکَش بگویم خالِ آن مَه‌رو ببین

عقل و جان را بستهٔ زنجیرِ آن گیسو ببین

عیبِ دل کردم که وحشی‌وضع و هرجایی مباش

گفت چشمِ شیرگیر و غنجِ آن آهو ببین

حلقهٔ زلفش تماشاخانهٔ باد صباست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰

 

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد

از کلاهِ خسروی رخسارِ مه‌سیمایِ تو

جلوه‌گاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
sunny dark_mode