گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۷

 

در حقیقت قرب و بعد مردم دنیا غلط

آشناییها غلط نا آشناییها غلط

نسخه آشفته دیوان عمر ما مپرس

خط غلط معنی غلط انشا غلط املا غلط!

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۸

 

عالم از رنگینی پرواز ما داغ است داغ

از پر طاوس تا بال هما داغ است داغ

نقشبندی دیگر و وحشی خیالی دیگر است

رنگ گلها صیقل آیینه ها داغ است داغ

دود بر خیزد به جای گرد از نقش قدم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۹

 

چون نگه حیرت پرست یک تماشا بوده ام

در طلسم یک تغافل بوده ام تا بوده ام

خانه زاد اضطراب دیگر است آرام من

قطره ام اما ز نزدیکان دریا بوده ام

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۰

 

کوه صبرم کی ز فرمان تو سر پیچیده‌ام

پا به دامان تحمل تا کمر پیچیده‌ام

کی حدیث شکوه می‌گوید لب اظهار من

من که درد ناوکش را در جگر پیچیده‌ام

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۲

 

رفته ام از خود ندانم بیقرار کیستم

می تپم در خون شهید انتظار کیستم

گاه خونم می خورد گه خاکمالم می دهد

آسمان گویا نمی داند شکار کیستم

در حساب است از من سرگشته هر جا سرمه ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۳

 

می ننوشم تشنه خون تحمل نیستم

گل نبویم آشیان پرواز بلبل نیستم

من که چون شمع از نگاه گرم جانان زنده ام

بت پرستی کی کنم مرد تغافل نیستم

چون نهال خشک عریانی لباسم گشته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۴

 

یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم

در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم

خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند

از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم

باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۴

 

بیش از این بی دوست بودن نیست در شان دلم

گر چنین خواهد گذشتن وای بر جان دلم

در کمینگاه محبت خوش تماشایی است های!

دل نگهبان من است و من نگهبان دلم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۵

 

چون غبار آیینه دار آن سیه پیراهنم

کز جنون عشق دایم با گریبان دشمنم

مسکن من در سواد اعظم خاکستر است

همچو اخگر خانه زاد دودمان گلخنم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

 

دوست گر منت گذارد سوی دشمن می روم

گر زگلخن گرمیی بینم به گلشن می روم

اخگرم زندانی خاکستر بخت سیاه

بسکه دلگیرم به سیر هند گلخن می روم!

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۸

 

دل به زلف او چو بندم بر سر دل چون شوم

همره خضر پریشانی به منزل چون شوم

ذوق آشوب خطر دیوانه ام دارد چو موج

نیستم خس بسته زنجیر ساحل چون شوم

من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۰

 

عاشق و شیدا و مست و لاابالی گشته ایم

همچو دل از یار پر در خویش خالی گشته ایم؟

زهد،مستی،می کشی تقوی و هستی نیستی

زینت هنگامه صاحب کمالی گشته ایم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۱

 

نیست بیحاصل که خون از چشم تر افشانده ایم

در زمین سینه تخم نیشتر افشانده ا یم

دشت و دریای توکل را نسیم موجه ایم

از قناعت آستین بر خشک و تر افشانده ایم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۵

 

در سر هر مویم از جوش خیالت غلغلی

هر نفس در سینه تنگم به یادت بلبلی

تاب آن زلف پریشان از کجا آورده ام

عمرها بر خویش می سنجم ز تاب سنبلی

گردش ساغر هلاک گلرخی یا نو خطی

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode