گنجور

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

پرده‌دارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را

از دبستان بر‌میاور طفلِ بازیگوش را

مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را می‌خورد

خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را

نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست

[...]

۹ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

بر جگر تا خورده‌ام نیشِ خمارِ نوش را

می‌کنم با درد سودا بادهٔ سرجوش را

مُهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)

زخمِ دندانِ پشیمانی لبِ خاموش را

چون صدف هر کس به غورِ بحرِ خاموشی رسید

[...]

۶ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟

یا رب انصافی بده آن خطِ بازیگوش را

کارِ من با سرو‌بالایی است کز بس سرکشی

می‌شمارد حلقهٔ بیرونِ در، آغوش را

از جهانِ بی‌خودی پایِ تزلزل کوته است

[...]

۵ بیت
صائب
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را

نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را

هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی

از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را

بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن

[...]

۵ بیت
واعظ قزوینی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را

در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را

روز اول کرد ما را چشم مست او خراب

باده‌پیمایی نشاید ساقی مدهوش را

تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش

[...]

۶ بیت
قصاب کاشانی