گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن

هر که ننهاده‌ست چون پروانه دل بر سوختن

گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن

جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

ای پسر گر عاشقی دعوی ما ومن مکن

از صفا تن را چو جان گردان وجان را تن مکن

بامدادان گر نبینی روی چون خورشید دوست

روز را شب دان وچشم خود بدو روشن مکن

چون نمی سوزی چو شمع اندر شب سودای یار

[...]

سیف فرغانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

در چراغ حکمت از مغز خرد روغن مکن

جز به نور عشق راه معرفت روشن مکن

حکمت از خود جوی و از یونان و یونانی مخواه

از کنار خوشه چینان دانه در خرمن مکن

عشق بازان را قوام جسم از قوت دل است

[...]

نظیری نیشابوری
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸

 

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن

در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن

بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود

بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن

شرم بادت از ید بیضای بی‌رونق کلیم

[...]

سلیم تهرانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

دوستت گر دست داد اندیشه دشمن مکن

تیر دلدوز نظر را غیر جان جوشن مکن

پیر کنعان را بگو یوسف عزیز مصر شد

خویشتن را ممنون عبث از بوی پیراهن مکن

پای بند سوزنی مانده مسیحت بر فلک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode