صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
ابرم اما تشنه هر آب تلخی نیستم
خیمه بر دریا به قصد آب گوهر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
صبر ایوبی به خونی طاقت من تشنه است
لب پر از تبخال و استغنا به کوثر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
از جواب تلخ، گوشم چون دهان مار شد
من همان از ساده لوحی حلقه بر در می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
آن غیورم کز حرم نامه بنویسم به او
مهر بر مکتوب از خون کبوتر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
دسته گل شد سر دستار بیدردان و من
پنجه خونین به جای لاله بر سر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
بیغمان بر خاک می ریزند ساغر را و من
بر رگ تاک از خمار باده نشتر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
بلبل آزرده ام پاسم بدار ای باغبان
ناگهان از رخنه دیوار بر در می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
دل حریف خنده دندان نمای شانه نیست
پشت دستی بر سر زلف معنبر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
عاشقم اما نمی بینم به رویش ماه ماه
طوطیم لیکن تغافلها به شکر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
زخم کافر نعمت از کان نمک لذت نیافت
بعد ازین خود را به قلب شور محشر می زنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
صائب ازبس دست و پادر عاشقی گم کرده ام
گل به زیر پای دارم، دست بر سر می زنم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی
در ممالک، ز احتساب عدل آن داراشیم
سیم نستاند گدا، از ننگ تصحیف ستم!
بس که کوتاهست دست خلق، از آزار هم
زور نتواند فگند انگشت کاتب بر قلم!
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۰۴ - کاتب
شوخ کاتب کرد امشب بر کف دستم رقم
نیست در خاطر تو را اندیشه از لوح و قلم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳
ای خجل از پرتو رویت چراغ صبحدم
حسن روز افزون تو نبود ز ماه و مهر کم
یک زمان فارغ نمی گردی ز بیداد و ستم
نیستی گردون ولی بر عادت گردون تو هم
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۲
داغم از کیفت آگاهی و اوهام هم
جنس بسیار است و نقد فرصت ناکام کم
آنقدر از شهرت هستی خجالت مایهام
کز نگین من چو شبنم می فروشد نام نم
کور شد چشمش ز سوزنکاری دست قضا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح امام والمتقین و یعسوب الدین امیرالمؤمنین گوید
تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم
سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم
آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع
می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم
دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۰
تا نگردد کشتی اقبال دریای همم
از ستم غرقه در غرقاب غم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۰
تا نبینی بسته قمری سار از طوق ستم
بر بهم نای کبکان حرم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۱
هر کجا جانی شهید جعبه ها تیر ستم
بیش و کم یک سر از شه تا خدم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱۲
نعره جن و ملک در ماتم فخر امم
از قدم تا دم شام عدم