گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

مدعی پنداشتی دور از در جانان مرا

دور شد تن لیک مانده پیش جانان جان مرا

با صبا هر صبحدم آیم به طوف کوی دوست

چشم اگر داری بجو در خاک آن ایوان مرا

بشنوی گر هر سحر بانگ جرس از غافله

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر بدین سان اشک بارد دیده در دامان مرا

غرق گردد بی خبر زورق در این طوفان مرا

تا رود جویی ز هر سو نیست ممکن ضبط اشک

ورنه بحر انگیختن از خون دل مژگان مرا

خواستی پایم غمت را ورنه در یک چشم زد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

گر به سودای محبت رفت در پا جان مرا

نیست غم کآمد بحمدالله به سر جانان مرا

تاگدای لعل شیرینت شدیم از یاد رفت

حشمت اسکندر وسرچشمه ی حیوان مرا

نیست برخاک درت با این سرشک تلخ و شور

[...]

صفایی جندقی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

تا عروج باده زد دستی گریبان مرا

موج می شیرازه خواهد گشت دامان مرا

سرمه چشم حیا را ساز خاموشی کند

از قضا گر بگذرد بلبل نیسان مرا

بس که گلزار خیالم دارد از گل رنگ رنگ

[...]

طغرل احراری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode