گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن

گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن

مردم چشمی، مشو از دیده ی غائب چون پری

از خیال خود مرا دیوانه و شیدا مکن

روی خود بر دامنت سودم خطای من بپوش

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۸

 

گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن

عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن

دورباش هرزه گویان است مهر خامشی

ایمنی می خواهی از زخم زبان، لب وا مکن

زنده مخلوق، چون خفاش باشد بی بصر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۹

 

نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن

عیبجویان را به عیب خویشتن گویا مکن

بهر مشتی خون که خواهد خرج خاک تیره شد

لب به حرف خونبها چون خودفروشان وا مکن

تا نسازی دامن اطفال را خالی ز سنگ

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

بر در حق جز خضوع و عجز استدعا مکن

بندگی جز خاکساری نیست، استغنا مکن

مصحف دل را که هر حرفیست از وی صد کتاب

کاغذ حلوای شیرین کاری دنیا مکن

یاد گیر از بید مجنون، شیوه افتادگی

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۵

 

خویش را ای گل به چشم عندلیبان جا مکن

دیده اغیار را روشن به خاک پا مکن

بهر طعن ما اسیران دفتری انشا مکن

ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode