گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵۹

 

می برد خواهی نخواهی دل زمردم خط یار

چشم بندی می کند در بردن دل این غبار

زود در دل جای خود رانوخطان وامی کنند

دربغلها جای دارد مصحف خط غبار

عشق عالمسوز بر عشاق ابر رحمت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت رضا(ع)

 

این حریم کیست کز جوش ملایک روزبار

نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار

کیست یارب شمع این فانوس کز نظاره اش

آب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار

این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مرثیه شاه صفی

 

پادشاهی و جوانی سد راه او نشد

کرد چون ادهم ز ملک عالم فانی کنار

در خور اقبال روزافزون خود جایی نیافت

بال بر هم زد برون رفت از جهان بی مدار

در محرم کرد عزم قندهار و در صفر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح شاه عباس دوم

 

ای زمان دلگشایت نوبهار روزگار

صبح نوروز از جبین بخت سبزت آشکار

طینت پاک تو از خاک شریف بوتراب

گوهر تیغ تو از صلب متین ذوالفقار

صولت شیر خدا از بازوی اقبال تو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در شکست یافتن داراشکوه از قلعه داران ایرانی قندهار

 

شکر کز اقبال روزافزون شاه تاجدار

آفتاب فتح طالع شد ز برج قندهار

مظهر صاحبقرانی، شاه عباس دوم

در جهاد اکبر از فرماندهان شد کامکار

بار دیگر از ته بال و پر زاغان هند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در موعظه و تخلص به مدح نبی اکرم (ص)

 

تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار

مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار

در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است

در زمین چهره خود دانه اشکی بکار

مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۶

 

از نمدپوشان زبان طعن را کوتاه دار

کز نمد سالم نمی آید برون دندان مار

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۷

 

گل گلاب از هرزه خندی شد درین نیلی حصار

خنده بیجاست برق گریه بی اختیار

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۸

 

شد فزون در دور خط کیفیت لبهای یار

نشائه می بخشد دو بالا، می چو گردد پشت دار

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

آمدم کآتش زنم در بیخ جبر و اختیار

تا بسوزد شرک و گردد نور توحید آشکار

آمدم تا خویش را بر لا و بر الا زنم

تا نماند غیر یار اغیار گردد تار و مار

آمدم فانی شوم در ساقی جام الست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

شهر یارم آرزو شد در دیار در دیار

در دیارم برد آخر تا دیار شهریار

بود عقل و هوش یارم بردم از سر هوش یار

در طریق عشقبازی هستم اما هوشیار

ارزو بوئی صبا سویم که جانم آرزوست

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در عبرت و تخلص به نام نامی ولی‌عصر(عج)

 

تا به کی غافل توان بودن ز مکر روزگار

الحذار ای خفتگان زین خصم بیدار الحذار

قسمت میراث‌خواران است آخر مالتان

ای خداوندان مال‌الاعتبار الاعتبار

قالتان حاصل ندارد جز نزاع و جز جدال

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح شاه‌عباس ثانی

 

داد باد صبح رنگین مژده‌ای از نوبهار

گفت پیغام خوش رنگ شفق در لاله‌زار

اینک آمد نوبهاری چون عروس سرمه‌زیب

اینک آمد لاله‌زاری همچو چشم نشئه‌دار

سبزه نورس چو خط گلعذاران جان‌شکیب

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

با چنان وحشت ز شوق رحمت آمرزگار

روز مرگم هست چون شام غریب روزه دار

خوش گرفتار طلسمات علایق گشته یی

در شکست آن ترا لوحیست هر سنگ مزار

مرد در پیری ز اندک سختیی یابد شکست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در آفرین یکی از بزرگان

 

ای فروزان اختر اوج بزرگی کز شرف

میکند کسب معارف از فروغت روزگار

دیده ایام روشن، صبح فیروزی دمید!

دانه امیدها را مژده، کآمد نوبهار!!

از پی تعظیم پیک این بشارت، دور نیست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۵

 

رو به پس کردن نباشد رفتن ایام را

عمر اگر بخت است،از وی چشم برگشتن مدار

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در پند و موعظه

 

هر طرف می‌خواندت حکم قضا، گردن گذار

هرکجا می‌داردت از رهروی، منزل شمار

نیست در فرمان تدبیرت، سمند روزگار

دیگری دارد عنانت را چو طفل نوسوار

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

بختیان ابر، از دنبال یکدیگر قطار

هر یکی را، جنبش موج هوا گشته مهار

رعدها هر سو حدی خوان از یمین و از یسار

جملگی، از آب و نان رزق خواران زیر بار

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

نوگلی بر نیله خنگ شاخ تر هر سو سوار

از قماش رنگ و بو، هر غنچه بسته عدل بار

سروها گشته روان وز آب‌ها رفته قرار

در عرق افتاده از تعجیل فصل نوبهار

واعظ قزوینی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۹
sunny dark_mode