گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را

وز گل روی تو سامان بهار آئینه را

صبح را رشگ رخت افکنده است از چشم خویش

دیگر از خورشید ننهد در کنار آئینه را

زلف دلبند تو چون حیران خود می‌بیندش

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

یک نفس گر دور سازی از کنار آیینه را

می کند بی تابی دل سنگسار آیینه را

تا خط سبز تو آمد در کنار آیینه را

می رود آب خضر در جویبار آیینه را

بر شکستی تا ز روی ناز دامان نقاب

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را

شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را

پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز

نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را

ظاهری دارد بساطی در نظرها چیده است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

داده ای ذوق شراب بی خمار آیینه را

کرده ای خوش جام سرشاری به کار آیینه را

خوش بساطی بر سر بازار دل وا کرده ای

کرده ای شرمنده نقش و نگار آیینه را

دل نباشد یاد او در دیده بیدار هست

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

در نظر روزی که آرد آن نگار آئینه را

سرکشد هر صبح خورشید از کنار آئینه را

در نمد پیچیده است آئینه را مشاطه گر

بس که کرده عکس رویش شرمسار آئینه را

خورده از خورشید صد ره لشکر انجم شکست

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را

تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را

گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی

می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را

شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode