گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم

صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک

ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم

او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع

[...]

۱۱ بیت
سنایی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۲

 

مست و رند و لاابالی در جهان افتاده‌ایم

بر در میخانهٔ خمار سر بنهاده‌ایم

جام‌های خسروانی خورده‌ایم اندر الست

تا نپنداری که ما امروز مست باده‌ایم

بر در سلطان عشقش چون گدایان سال‌ها

[...]

۶ بیت
شاه نعمت‌الله ولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲ - در مدح شاه‌جهان

 

بر شکال دولت آبادست و ما بی‌باده‌ایم

دامن دولت که ساقی باشد از کف داده‌ایم

دانه تسبیح بی‌آبست، کی بر می‌دهد

ما چه بی‌حاصل به دام زهد خشک افتاده‌ایم

قلعه‌ها از دولت شاه جهان مفتوح شد

[...]

۹ بیت
کلیم
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

گرچه ما از دستبرد دشمنان افتاده‌ایم

ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آماده‌ایم

در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای

بر خلاف نوع خواهی یک قدم ننهاده‌ایم

افترایی گر به ما بستند ارباب ریا

[...]

۷ بیت
فرخی یزدی