گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

کی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مرا

سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی

چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا

ساقی عشق بتم در جام امید وصال

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

در همه عالم وفاداری کجاست

غم به خروارست غمخواری کجاست

درد دل چندان که گنجد در ضمیر

حاصلست از عشق دلداری کجاست

گر به گیتی نیست دلداری مرا

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست

هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست

ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک

در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست

هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

عشق تو دل را نکو پیرایه‌ایست

دیده را دیدار تو سرمایه‌ایست

تیر مژگان ترا خون ریختن

در طریق عشق کمتر پایه‌ایست

از وفا فرزند اندوه ترا

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست

بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست

باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او

دیدهٔ شوخ‌کش خونخوار او تدبیر چیست

باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

رایت حسن تو از مه برگذشت

با من این جور تو از حد درگذشت

آتش هجر توام خوش خوش بسوخت

آب اندوه توام از سر گذشت

نگذرد بر هیچ کس از عاشقان

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد

راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد

خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک

زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد

روزگاری می‌گذار امروز از آن نوعی که هست

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

آنچه بر من در غم آن نامسلمان می‌رود

بالله ار با موئمن اندر کافرستان می‌رود

دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد

گفت نقدی ده که این با خاک یکسان می‌رود

آنچنان بی‌معنیی کارم به جان آورد و رفت

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

کس نداند کز غمت چون سوختم

خویشتن در چه بلا اندوختم

دیدنی دیدم از آن رخسار تو

جان بدان یک دیدنت بفروختم

برکشیدم جامهٔ شادی ز تن

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

گر من اندر عشق جز درد یاری دارمی

هر زمانی تازه با وصل تو کاری دارمی

ور نکردی خوار تیمار توام در چشم خلق

وز غم و تیمار تو تیمارداری دارمی

هم ز باغ وصل تو روزی گلی می‌چیدمی

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی

دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی

چون به جز جور و جفاکاری نداری روز و شب

پس مرا بیغارهٔ مهر و وفا تا کی کنی

باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

اینکه می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب

خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب

آن منم یا رب در این مجلس به کف جزو مدیح

وآن تویی یا رب در آن مسند به کف جام شراب

آخر آن ایام ناخوش‌تر ز ایام مشیب

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

ای جهان عدل را انصاف تو مالک‌رقاب

دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب

دست عدلت خاک را بیرون کند از دست باد

پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب

فکرتت همچون فلک دائم سبک دارد عنان

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح ضیاء الدین اکفی الکفاة مودودبن احمدالعصمی

 

آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات

از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات

در فراق خدمت گرد همایون موکبی

کاندر نعل از هلالست اسب را میخ از نبات

موکب صدر جهان پشت هدی روی ظفر

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح خاتون معظم صفوةالدین مریم گوید

 

هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست

راستی باید طفیل آب و خاک آدمست

باز هر کاندر دوام خیر کلی دست او

بر بنی آدم قوی‌تر بهترین عالمست

گر کسی تعیین کند کان کیست ورنه باک نیست

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در مدح ابوالفتح ناصرالدین طاهر

 

آفرین بر حضرت دستور و بر دستور باد

جاودان چشم بد از جاه و جلالش دور باد

ملک را از رایت اقبال و رای روشنش

تا که نور و سایه باشد سایه باد و نور باد

رایت و رایش که در نظم ممالک آیتی است

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - در وصف عمارت ممدوح

 

این همایون مقصد دنیا و دین معمور باد

جاودان چون هست معمور از حوادث دور باد

در حریم او خواص کعبه هست از ایمنی

در اساس استوار او ثابت طور باد

از سر جاروب فراشان او هر بامداد

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تقاضای تشریف از مخدوم

 

ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد

روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد

گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد

جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد

ور نسیم لطف تو بر شعلهٔ دوزخ وزد

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح امیر علاء الدین محمد

 

هرکرا در دور گردون ذکر مقصد می‌رود

یا سخن در سر این صرح ممرد می‌رود

یا حدیث آن بهشتی چهره کز بدو وجود

همچو خاتونان درین فیروزه مرقد می‌رود

یا در آن حورا نسب کودک شروعی می‌کند

[...]

انوری ابیوردی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در مدح صدرالزمان علاء الدین محمود خراسانی

 

باد شبگیری نسیم آورد باز از جویبار

ابر آذاری علم افراشت باز از کوهسار

این چو پیکان بشارت‌بر، شتابان در هوا

وان چو پیلان جواهرکش خرامان در قطار

گه معطر خاک دشت از باد کافوری نسیم

[...]

انوری ابیوردی
 
 
۱
۲
۳
۵