گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

روی من چین از فراق آن نگار چین گرفت

عیش من تلخی ز عشق آن لب شیرین گرفت

این دل ناشاد من زان زلف چون شمشاد او

آن همی گیرد که فرهاد از غم شیرین گرفت

گر در آتش هیچ کس مسکن نگیرد پس چرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

عید خوبان را چو روی خویشتن آراسته است

راست پنداری ز رویش عید عیدی خواسته است

گر جمال عید، عالم را بیاراید رواست

عید را باری جمال روی او آراسته است

خاک راه از بوی زلفش پر نسیم عنبر است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بر سپهر نیکویی رویش چو مه خرمن زده است

آتش عشق آن مه خرمن زده در من زده است

نام من در عشق او گشته است خرمن سوخته

تا سر زلفش ز عنبر گرد مه خرمن زده است

کوته است از دامن عقل و صبوری دست من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی

دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی

شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری

گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی

گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی

[...]

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode