قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
به خود چند ای دل بیطاقت از افسانهها پیچی
چو موی دیده آتش هر زمان بر شانهها پیچی
گریبان لباس کعبه دل میتوان گشتن
چرا بر دست و پا چون دامن دیوانهها پیچی
برآید تا ز دستت مجلسی روشن کن از عارض
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی
خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی
دلم را برده بازیگوش طفلی کز ره شوخی
دو چشم کافرش با مسجد و منبر کند بازی
بت خود کردهام در کعبه دل کامبخشی را
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲
ز من دل برده بود آتشعذار تیزمژگانی
به صد جلدی برون آوردم از چنگش کباب اما
نبوسیده کسی در بندگی غیر از عنان دستش
به پایش میگذارد دیده را گاهی رکاب اما
از آن بیخانمانها نیستم قصاب تا دانی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳
به سوی ما گهی دلدار میآید به جنگ اما
نوازش مینماید شیشه دل را به سنگ اما
ندارد آن نزاکت گل که با یارش کنم نسبت
به رخسارش شباهت پارهای دارد به رنگ اما
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴
به هر دستی جدا پیمانهای دارد گل رعنا
عجایب جلوه مستانهای دارد گل رعنا
نشسته همچو مینا غنچه در هر دامن برگش
ز حق مگذر عجب میخانهای دارد گل رعنا
میان گلرخان دست از دو رنگی برنمیدارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶
سخن خوب است ز اول خاطر کس را نرنجاند
که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها
به زیر ابرویش تسلیم شو قصاب و عشرت کن
که باشد سایه این تیغ جای واکشیدنها
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶
تو را دادند چشم و دست و پا هر یک دو، الّا دل
که چون لیلی است یک محمل تو را باید یکی باشد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲
چه بینا گشتهای از بهر عیب دیگران دیدن
تو را دادند مژگانی که سرپوش نظر باشد
ز چشم افتاده از دل میرود رحم است بر حالش
مبادا هیچکس یا رب فراموش نظر باشد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶
ز دانایی شنیدم گنج در ویرانه میباشد
بنای خانه دل هر قدر ویران شود بهتر
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - آتش طور
رخت در جانگدازی آتش طور است پنداری
زبان در وصف رویت شمع کافور است پنداری
دل از حسن تو چون آیینه پرنور است پنداری
ز جوش گریه چشمم خانه مور است پنداری
دل پرشورم از شیرینلبی دور است پنداری
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - کوی وفا
عزیزا هیچ میدانی چهها با جان ما کردی
هر آن جوری که کردی ز ابتدا تا انتها کردی
تو را گر نیست در خاطر بگویم تا چهها کردی
از آن روزی که با آشوب عشقم آشنا کردی
نه بر زخمم نمک سودی نه بر دردم دوا کردی
[...]