گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢ - ترجمه

 

همچو صبح آمد رسولت پیش من پس باز شد

ظلمت اندیشه ها، زینحال فالی ناطق است

پس بدانستم که بی‌شک نزد من آئی از آنک

پیشرو خورشید را پیوسته صبح صادق است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴ - ترجمه

 

سه وصف آن ستودست در خربزه

که در آدمی باشد آن علتی

گرانی و دیگر درشتی پوست

سیم زردی چهره بیعلتی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۶ - ترجمه

 

در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد

گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب

اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان

گویند مر نفیس ترین چیز را غریب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٨ - ترجمه

 

می در میان سفره و گل بر کنار آب

گویند بهر دیده و دل داروئی نکوست

باشد نکو ولی همه خوبی و خرمی

جمعست اندرو که دلت دوستدار اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١٠ - ترجمه

 

بدوستی که نیاید امیدها همه راست

نه هر چه نیز بترسند از آن شود واقع

چو در میانه مرد و بلا شبی باشد

چه داند او که چه سازد بصبحدم صانع

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١٢ - ترجمه

 

در بذل طعام کوش و افشای سلام

شبها بنماز کوش و الناس ینام

با خویش گشاده کن ره وصلت خویش

پس رو بسلامت بسوی دار سلام

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١۴ - ترجمه

 

با من سفیه کرد سفاهت ز جهل خویش

مکروهم آمد آنکه مر او را شوم مجیب

او در سفه فزوده و من کرده حلم بیش

چون عود کش فزون شود از سوز تاب و طیب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١۶ - ترجمه

 

چون جست باد دولت تو مغتنم شمار

زیرا که هست عاصفه را بیگمان سکون

غافل مباش نیز ز احسان در آنزمان

زیرا که آنسکون نشناسد که کی و چون

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١٨ - ترجمه

 

چو دنیا کند با تو بخشش تو نیز

ببخشش که گردان بود روزگار

نه از جود یابد چو آمد کمی

نه بخلش بود چون رود کوشدار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢٠ - ترجمه

 

مرا گریه چشم کافی چو نیست

در اندوه لعل مرصع به یشم

بگرمابه از بهر آن میروم

که تا گریدم جمله اعضا چو چشم

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢٢ - ترجمه

 

کمان‌آسا شد این قد چو تیرم

ز بس کز صدمت دهرم رسد کوب

کنون پشتی بخم در کف عصائی

کمانی را همی مانم زه از چوب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢۴ - ترجمه

 

حلال داشت عراقی نبید و شربش را

ولیک کفت حرامست باده و مستی

خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست

حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢۶ - ترجمه

 

نزد کریم راز ودیعت اگر نهی

نزد کرام خلق بود راز سر بمهر

در خانه ایست بسته دروگم شده کلید

رازیکه نزد من بود آنخانه در بمهر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢٨ - ترجمه

 

عاجز شدست رای خردمند از دو چیز

تدبیر کار کردن زن حکم کودکان

زن پای نگسلد زر کاب هوای نفس

کودک همی رود شده از دست او عنان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٠ - ترجمه

 

هر ناصحی که بود ز من خواست توبه ئی

گویا که عشق خوش پسران هست از گناه

تا در جهان ز عنبر و کافور زلف و رخ

باشد نشان چگونه کنم توبه از نکاه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٢ - ترجمه

 

پیش ازین گر دوستی رفتی بپیش دوستی

بهر آن رفتی که تا از زندگانی بر خورند

وینزمان نزدیک یکدیگر برای آن روند

تا دمی با هم غم ایام دون پرور خورند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣۴ - ترجمه

 

گر بمانیم زنده بر دوزیم

دامنی کز فراق چاک شده است

ور بمردیم عذر ما بپذیر

ای بسا آرزو که خاک شده است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣۶ - ترجمه

 

دختر رز را جدا کردند از مادر بزجر

پس سرش کردند از خواری بزیر پای پست

بعد از انش در میان خود حکومت داده اند

وای بر قومی که مظلومی بر ایشان حاکم است

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٨ - ترجمه

 

هر پادشه که روی بلهو و طرب نهاد

میدان که هست مرتبتش را گه سقوط

میزان که برج اختر لهو و طرب بود

در وی رسد ز خسرو سیارگان هبوط

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴٠ - ترجمه

 

علم را دیدم و تواضع را

کان بزرگی و این بلندی داد

وانکه بر بیخرد زبان بگشاد

خصم را ساز جنگ پیش نهاد

ابن یمین
 
 
۱
۲
sunny dark_mode