یکی در جست و دریا در کمین یافت

یکی سرکه طلب کرد، انگبین یافت

رونقی کان عرصهٔ کونین یافت

از دل پر نور ذی النورین یافت

حضور دل در اینجا در یقین یافت

درون را اوّلین و آخرین یافت

کسی در کعبهٔ جانان یقین یافت

که بود مصطفی را پیش بین یافت

حقیقت او بتو اینجا یقین یافت

که جان تو در اینجا پیش بین یافت

بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت

شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت

در نامه سعادت خود دردمند عشق

بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت

تا غم نخورد و درد نیفزود قدر مرد

[...]

دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت

دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت

عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد گشت

چون سر زلفت سری خالی ز سودایی نیافت

چون زمان وصل رویت بود نازک فرصتی

[...]