دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت
دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت
عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد گشت
چون سر زلفت سری خالی ز سودایی نیافت
چون زمان وصل رویت بود نازک فرصتی
هیچ عاشق فرصت بوسیدن پایی نیافت
همچو نرگس مست عشق از صد قدح سرخوش نشد
تا سر خود زیر پای سرو بالایی نیافت
با خیالش آشنا شد دیدهٔ گریان و گفت
همچو این گوهر کسی در هیچ دریایی نیافت
دل چه داند زین میان چون از دهانش پی نبرد
کی کند فهم دقایق چون معمایی نیافت
یافت جانی خوشتر از جنت در او را کمال
لیکن از بسیاری بر خویش را جانی نیافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.