گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

مکن گرمی که این گرمی نماند

حقیت خشکی و تری نماند

عطار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

اگر ناز و فریب چشم شوخت این چنین ماند

عجب گر هیچ کس را در جهان دل بلکه دین ماند

نخستین تیر کاندازی فکن بر سینه ریشم

که ذوق آن مرا در سینه تا روز پسین ماند

خط مشکین تو بر لب صف موری ست پنداری

[...]

جامی
 

وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۳ - در سپاسگزاری

 

هیچ کمر بسته به جز نی نماند

صاف دلی غیر خم می نماند

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق

 

به غایت خاطر شیرین غمین ماند

از آن بی رونقی اندوهگین ماند

وحشی بافقی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۳

 

دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند

از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند

چون شمع ‌که خاکسترش آیینهٔ داغ است

من سوختم و چشم سیاهی به کمین ماند

دیگر چه نثار تو کند مشت غبارم

[...]

بیدل دهلوی