گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

خطت بر لاله تر مشک چین ریخت

بنفشه در کنار یاسمین ریخت

صبا گردی که برد از آستانت

عروس غنچه را در آستین ریخت

گل از خوبی همی زد با رخت لاف

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت

قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت

چو دیدم غمزه‌اش فتان دین است

بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت

چو بر گلبرگ تر زد حلقه سنبل

[...]

شاهدی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

نه شبنم بر زمین از یاسمین ریخت

که پیشت آبرویش بر زمین ریخت

نهادم آستین بر دامن چشم

مرا چون شیشه خون از آستین ریخت

به قصد کشتنم، در ساغر چشم

[...]

میلی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

این نیست عرق کز رخ آن ماه جبین ریخت

خورشید فلک رشته پروین به زمین ریخت

دیگر مزن از صلح و صفا دم که حوادث

در خرمن ابناء بشر آتش کین ریخت

زهری که ز سرمایه به دم داشت توانگر

[...]

فرخی یزدی