گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

روشنگر زمان و زمین است آفتاب

یک صفحه از کتاب مبین است آفتاب

تا جوهر وجود تو آمد به روی کار

ماه است آسمان و زمین است آفتاب

در پاکی وجود تو حرفی ندیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

در خم هر حلقهٔ زلفش رهین است آفتاب

سایه سان پیش قد او بر زمین است آفتاب

مزرع حسنی که گردون است خاک ریشه اش

از برای روزی خود خوشه چین است آفتاب

نور چشم از مهر افزونتر نماید در نظر

[...]

سعیدا
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ماه من را هر که بیند گوید این است آفتاب

در فلک هم خود همی گویدچنین است آفتاب

گرمنجم گفت بر چرخ برین است آفتاب

من بر این هستم که طالع بر زمین است آفتاب

خود گرفتم آفتاب از روشنی چون روی توست

[...]

بلند اقبال
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وله

 

اینکه با چهر تو چون سحر مبین است آفتاب

در پناه خال هندویت مکین است آفتاب

زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب

ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب

جیحون یزدی