گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - وله ایضا

 

ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست

هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند

کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد

خط تو پای عقل بزنجیر می کند

هر کس که دید دولت بیدار را بخواب

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸۷

 

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند

تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند

ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن

این یک دو قرص چشم که را سیر می کند

عشق از گرفت وگیر قیامت مسلم است

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

ناز تو رخنه در جگر شیر می‌کند

آیینه را نگاه تو شمشیر می‌کند

عکس تو زنگ از دل آیینه می‌برد

ویرانه را خیال تو تعمیر می‌کند

بیم خجالت تو به بزم آه سرد را

[...]

فیاض لاهیجی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دیوانه را علاج به زنجیر می کند

باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود

ترک است ومست دست به شمشیر می کند

چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم

[...]

بلند اقبال