×
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » نومریدی که پیر خود را به خواب دید
گفت از حیرت دلم در خون نشست
کار تو برگوی کانجا چون نشست
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۷ - داستان بردن تابوت اسکندر به اسکندریه و تعزیت گفتن حکیمان مادرش را
ز رشح دل و دیده در خون نشست
ز سر منزل صبر بیرون نشست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
بی روی او نظاره ز چشمم برون نشست
چون موج غصه بر سر دریای خون نشست
میگفت غم چو ناله لب شعله میفشاند
کاین نغمه در مصیبت صد ارغنون نشست
عقلم به باغ خویش گل خرمی ندید
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست
در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست
شب خیال قامتت از دیده تر میگذشت
تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست
ناقه محملنشین یک بار راهی گم نکرد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
عشق بیچون تو یارب در دل من چون نشست
گوهر روحی پاکی بین چه سان در خون نشست
گشت عالم را سراپا جای گنجایش نیافت
غیرصحرای دل من زان درین هامون نشست
اینقدر دانم که جا کرده است در ویرانه ام
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۲ - تیر و کمان
آگهم کاز بند من بیرون نشست
من چه میدانم که اندر خون نشست