گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

ز چشمم بی تو شب چندان سرشک لاله‌گون افتد

که هرجا پا نهد اندیشه، در دریای خون افتد

ز بس دل می‌تپد در سینه شب در کنج تنهایی

مبادا دیده، گاه گریه با اشکم برون افتد

دل پرویز را در سینه چون سیماب لرزاند

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

به سوی بحر اگر سیلاب اشکم رهنمون افتد

حبابی گردد و گرداب از دریا برون افتد

نشد مقبول شیرین کاریی فرهاد خسرو را

هنر معیوب گردد هر که را طالع زبون افتد

دل از داغ تمنایت بیابان مرگ خواهد شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تهیدستی چو روی آورد طالع واژگون افتد

ز می هر گه شود پیمانه خالی سرنگون افتد

بود ویرانه بهتر جغد را از صحبت طوطی

شود خاموش نادان چون به بزم ذوفنون افتد

به زیر بار منت کی هنرور می نهد گردن

[...]

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد

ز برق تیشهٔ من، آتشی در بیستون افتد

عنان برتافتم از کین گردون نالهٔ خود را

نیالایم به خونش تیغ، چون دشمن زبون افتد

گره تا می توانی زد بزن ای چرخ بر کارم

[...]

حزین لاهیجی