گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

صبح ما از تو به غم شام به ماتم گذرد

صبح و شام کسی از عشق چنین کم گذرد

نازنین طبع تو را از گله چون رنجانم

هر چه کردی بگذشت آنچه کنی هم گذرد

کیست آگاه ز حال دل در هم شدگان

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد

بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد

در آتش که منم همدمی کجا یابم

مگر صبا بمن از غایت کرم گذرد

وفا ز تنگ دهانان مجو که اینمعنی

[...]

اهلی شیرازی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد

کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد

لرزه‌ام بر رگ جان افتد و افتم درپات

باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد

از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گر چنین خون دل از دیده دمادم گذرد

دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد

کاش بسمل شده‌ام بر سر ره بگذارند

شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد

ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال

[...]

میلی