گنجور

 
اهلی شیرازی

تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد

بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد

در آتش که منم همدمی کجا یابم

مگر صبا بمن از غایت کرم گذرد

وفا ز تنگ دهانان مجو که اینمعنی

حکایتی است که در عالم عدم گذرد

دلا، به نیک و بد دهر صبر کن کآخر

غم حبیب و جفای رقیب هم گذرد

قدم ز عالم هستی برون زدی اهلی

کجاست مرد رهی کز تو یکقدم گذرد

 
sunny dark_mode