عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۴۹
رفتیم و نبود هیچ کس محرم ما
غم بود که بود روز و شب همدم ما
سبحان اللّه! به هرزه این عمرِ عزیز
امد بسر و بسر نیامد غم ما
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۴۱ - در بیان آنکه حق تعالی آدمی را جهت معرفت و عبادت خود آفرید و مقصود از هستی آدمی آن بود که و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. و چون از او این معنی نیاید عمرش بیفایده گذشته باشد. اگرچه از او کارهای دیگر آید الا او را فایده نباشد. همچنانکه شمشیر بقیمت را اگر کسی بجای میخ در دیوار زند که از اینجا کوزه بیاویزم، بیفایده باشد. زیرا بمیخی آن مصلحت برمیآید شمشیر را برای چیزی دیگر ساختهاند. اکنون چون مقصود آدمی عبادت بوده است هرکه اینجا نکرد آنجا در دوزخ بعبادت و انابت مشغول گردد.
دم عیسی خجل از این دم ما
همچو موجی است عشق ازیم ما
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای بیخبر از محنت و شاد از الم ما
ما را غم تو کُشت و تو را نیست غم ما
آن کیست که چون شمع نه در آتش و آب است
هرشب ز دم گرم و سرشک ندم ما
مقصود وجود تو و نقش دهن توست
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷
ماییم که نیست هیچ کس همدم ما
ما در غم کس نه ایم و کس در غم ما
نی ما خبر از مردم عالم داریم
نی مردم عالم خبر از عالم ما
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵
شدیم پیر و نشد تر دو چشم بی نم ما
پلی است آن طرف آب، قامت خم ما
ز اشک ما جگر تشنه ای نشد سیراب
نصیب سوخته جانی نگشت زمزم ما
اسیر نفس و هوا ماند دل، هزار افسوس
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
غیر زلفت که پریشان شده در ماتم ما
نیست آشفته دلی خاک نشین در غم ما
نفس ما شده از سوختگی خاکستر
سزد آیینه اگر صاف شود از دم ما
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای خاک درت جام جم ما
آیا خبرت هست از غم ما
ما جمله اسیر کمند توایم
آسوده تو از بیش و کم ما
ای سینه لباب غم تو
[...]