گنجور

 
خیالی بخارایی

ای بی‌خبر از محنت و شاد از الم ما

ما را غم تو کُشت و تو را نیست غم ما

آن کیست که چون شمع نه در آتش و آب است

هرشب ز دم گرم و سرشک ندم ما

مقصود وجود تو و نقش دهن توست

ورنه چه تفاوت ز وجود و عدم ما

تا ما سرِ خود بر قدم دوست نهادیم

دارند جهانی همه سر در قدم ما

چون ماه نو انگشت‌نما گشت خیالی

با آنکه رقیبان بگرفتند کمِ ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode