گنجور

 
صائب تبریزی

شدیم پیر و نشد تر دو چشم بی نم ما

پلی است آن طرف آب، قامت خم ما

ز اشک ما جگر تشنه ای نشد سیراب

نصیب سوخته جانی نگشت زمزم ما

اسیر نفس و هوا ماند دل، هزار افسوس

به دست دیو برآورد زنگ، خاتم ما

سری ز روزن خورشید برنیاوردیم

به رنگ و بوی جهان محو گشت شبنم ما

گشاده روی تر از سینه کریمانیم

اگر ز خویش به تنگی، درآ به عالم ما

نمی توان غم ما را به خوردن آخر کرد

ترحم است بر آن کس که می خورد غم ما

مثال دیده مورست و ملک جم صائب

فضای عالم امکان، نظر به عالم ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۵۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم