گنجور

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۸) حکایت عبدالله مبارک با غلام

 

که هر دل را که از داغش نشانست

بیک دم پای کوبان جان فشانست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸ - در معنی من عرف نفسه فقد عرف ربه فرماید

 

زبانت گوهر معنی فشانست

ولی این جوهرت بس بی نشانست

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

جمال بی نشانت دُر‌فشان‌ست

حقیقت قل هواللّه زان نشان‌ست

عطار
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

چو زلف دوست دلم دایماً پریشانست

دو دیده از غم هجرانش گوهر افشانست

هنوز نرگس مستش میان خواب و خمار

لبش به کام دل شاد باده نوشانست

دلا اگر ز لبش بوسه ای همی دزدی

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

درین‌کتاب پریشان نبینی از تربیتت

عجب مدار که چون حال من پریشانست

هزار شکر که با یک جهان پریشانی

چو تار طرهٔ دلدار عنبرافشانست

قاآنی