درین اندوه پشتش چنبری شد

لباس او ز غم نیلوفری شد

بجان هر مشتریش مشتری شد

ز جان و دل ورا در چاکری شد

چو دیوم عاشق آن یک پری شد

ز دیو خویشتن یک سر بری شد

چو ناگاهان بدیدش همچو برقی

برون پرید عقلش را سری شد

در انگشت پری مُهر سلیمان

[...]

بر نام تو چون نام رهی املی شد

نامم ز پی شعر تو بر شعری شد

مخدوم چو خوانی ام که از گردش بخت

خی نقطه بینداخت و دالم ری شد

قطره‌ای بود باز بحری شد

خانه‌ ای بود باز شهری شد

چون گوهر سلک دیگری شد

آرایش تاج سروری شد

زحل آن ماه مهر انوری شد

بد اختر عاقبت نیک اختری شد

ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد

دل ما هم ازخیال قد اوصنوبری شد

همه ما مگر نبودیم به هم انیس وهمدم

چه شداینکه او پری گشت وچنین ز ما بری شد

دل ودین قرار و صبر وخردی که داشتم من

[...]

دلیلِ‌ راه عشق‌ حیدری شد

بر او زآن ختم‌ این‌ پیغمبری شد

ماهت به مُحاق اندر و شاهت به غَری شد

وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد

انده ز سفر آمد و شادی سفری شد

دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد

و آن اهرمن شوم به خرگاه پری شد

[...]