گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس

سرمایه هر شور و شری را چه کند کس

دکان به چه کار آید اگر مایه نباشد

بی‌دجله خون چشم تری را چه کند کس

اشک آمد و بیناییم از دیده برون شد

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵۳

 

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟

این صندل هر دردسری را چه کند کس؟

آن به که صبا از سر آن زلف نیاید

غماز پریشان خبری را چه کند کس؟

چشم هوس از جنبش مژگان تو بستیم

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟

پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟

گر صرف نثار قدم یار نگردد

چون اشک گرامی گهری را چه کند کس؟

آشوب دل از سلسلهٔ زلف تو افزود

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

خورشیدوشی در به دری را چه کند کس

معشوق پریشان نظری را چه کند کس

یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم

این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس

چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما

[...]

سعیدا