×
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
بستهٔ یار قلندر ماندهام
زان دو چشمش مست و کافر ماندهام
تا همه رویست یارم همچو گل
من همه دیده چو عبهر ماندهام
بر دم مار آمدم ناگاه پای
[...]
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
یا رسول الله بس درماندهام
باد در کف ، خاک بر سر ماندهام
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸
عاشقم بیچاره ام درمانده ام
بی دل و بی دین ز دلبر مانده ام
عاشقی با خواب و خور ناید درست
لاجرم بی خواب و بی خور مانده ام
تا چو جام می ز دستم رفته ای
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۰ - شنیدن پادشاه حال سلامان را و عاجز ماندن از تدبیر کار او و در تدبیر آن به حکیم رجوع کردن
رحمتی فرما که بس درمانده ام
در کف صد غصه مضطر مانده ام
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
رفت و، ز غم دست بسر مانده ام؛
چشم بره، گوش بدر مانده ام
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۴ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات
من یکی در کار خود درمانده ام
پای در گل دست در سر مانده ام