اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
از نرگس توام نظری ای پسر بس است
چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را
پیکان آبدار تواش در جگر بس است
ای آنکه محرمی بر آن شوخ سعی کن
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ چهارم در ذکر حضرات واجب التعظیم » ۲۴۳- مولانا عبدی
ما را سریر سلطنت آن خاک در بس است
وز برق آه بر سر ما تاج زر بس است
ای دل کشیده دار چو عبدی عنان صبر
گر مهر مهوشان هوس است این قدر بس است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۱
خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است
سرمایه فراغت من اینقدر بس است
عشاق را به بند گران احتیاج نیست
زنجیر پای مو هوای شکر بس است
چون شمع، گریه در کرم دست حلقه کرد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است
از قلزم غم تو محبت گهر بس است
گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است
از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است
دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است
آبداری شمع خلوتخانهٔ گوهر بس است
دست و بازو زیب مردان هنر پرور بس است
باغ رنگین جلوهٔ طاووس بال و پر بس است
بیش از این آیینه از رشک صفایت چون کند
[...]