سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵
کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد
برد سر در کلاه فقر و از افسر برون آرد
فلک می گیرد آخر هرچه می بخشد، عجب نبود
که موج آب را چون رشته از گوهر برون آرد
به زر دفع حوادث می توان کردن درین گلشن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹۰
تو چون نوخط شوی طاوس جنت پر برون آرد
تو چون بر هم زنی لب، بال و پر کوثر برون آرد
نباشد سرمه توفیق در هر گوشه چشمی
کجا زاهد سر از خط لب ساغر برون آرد؟
اگر رخسار چون گل را به بالین آشنا سازی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۱
جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد
که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟
فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را
امان نداد که از بیضه سر برون آرد
دل از عزیزی غربت نمی توان برداشت
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد
که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد
به شوق آن گل رخسار از بلبل عجب نبود
به رنگ غنچه گر در بیضه بال و پر برون آرد
اگر اشکی فرو ریزم ز مژگان خون می ریزد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴
فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد
تردد چو نفس سوزد ز خود بستر برون آرد
به اشکی کلفت از دل کی توان بردن که دریا هم
یتیمی مشکلست از طینت گوهر برون آرد
فنا هم مایهٔ هستیست ازآفت مباش ایمن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۵
من و حسنیکه هرجا یادش از دل سر برون آرد
به دوش هرمژه صد شمع چشم تر برون آرد
کمینگاه دو عالم حسرتم امید آن دارم
که فیض جلوه یک اشکم نگهپرور برون آرد
زگرمیهای لعلش گر دل دریا خبرگردد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶
نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد
تبسم شور چندین محشر از کوثر برون آرد
ز ریحان خطت بالد بهار سبزهٔ جنّت
وز آن زلف دو تا روحالامین شهپر برون آرد
به گلشن گر ز پا افتد غبار راه جولانت
[...]