خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا
یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۰
چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست
همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست
زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان
تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست
برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست
خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست
بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد
هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست
شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام
جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست
اشک مجنونمکه تا یأسم ره دامانگرفت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲
زیر گردون طبع آزادینوایی برنخاست
بس که پستی داشت این گنبد، صدایی برنخاست
هرکه دیدیم از تعلق در طلسمِ سنگ بود
یک شرر آزادهٔ ازخودجدایی برنخاست
عمر رفت و آهِ دردی از دل ما سر نزد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست
از دل شکستن های ما، هرگز صدایی برنخاست
نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته
مانند این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست
در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟
[...]