گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۱

 

ای زلف مسلسلت بلای دل من

وی لعل لبت گره گشای دل من

من دل ندهم به کس برای دل تو

تو دل به کسی مده برای دل من

ابوسعید ابوالخیر
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای کرده بسی جفا به جای دل من

از عشق تو شد ز جای پای دل من

یک روز نجسته رضای دل من

این است و از این بتر سزای دل من

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۴

 

عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من

گفتم می می نخورم گفت برای دل من

داد می معرفتش با تو بگویم صفتش

تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من

از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٩ - مستزاد

 

ای چشم سیاه تو بلای دل من

مشتاق تو شد دلم برای دل من

ابن یمین
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای زلف مسلسلت بلای دل من

وای لعل لبت گره گشای دل من

من دل ندهم بکس برای دل تو

تو دل بکسی مده برای دل من

امیر شاهی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟

چند روزی بوفا کوش برای دل من

گر تو میداشتی این آتش پنهان، که مراست

دل بی رحم تو میسوخت، چه جای دل من؟

حاش لله! که دلم ترک تو گوید بجفا

[...]

هلالی جغتایی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای گلخن غم کرده سرای دل من

خون داده بجای می سزای دل من

بر ساقی بزم تو جه تهمت بندم

می خون جگر کند هوای دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ای عشق تو فرخنده همای دل من

با جور تو زندگی بلای دل من

خود خون فسرده دلم پاک بریز

کس نطلبد از تو خونبهای دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

تا یافت شود مگر برای دل من

یاری که بسربرد هوای دل من

در کوچه روزگار پر آبله شد

از پویه بیفایده پای دل من

میرداماد
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۲۴ - قتّالی خوارزمی عَلَیهِ الرّحمةُ

 

امشب ز سر صدق و صفایِ دل من

در میکده آن هوش ربایِ دل من

جامی به کفم داد که بستان و بنوش

گفتم نخورم گفت برای دلِ من

رضاقلی خان هدایت
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

یار برداشت ز رخ پرده برای دل من

برد از من دل و بنشست به جای دل من

نتوان گفت زمینست و سما خلوت دوست

خلوت سلطنت اوست سرای دل من

دل من بارگه سلطنت فقر و فناست

[...]

صفای اصفهانی