گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر

 

کی گلشاه با او وفا کرده بود

تن از وی به حیله رها کرده بود

عیوقی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود

ورنه چنان منزلی از چه رها کرده بود؟

رفت ز پند خرد در وطن دام و دد

تا بنماید به خود هر چه خدا کرده بود

معنی خود عرضه کرد بر من و دیدم درو

[...]

اوحدی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود

ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود

برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان

و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود

دیده‌ام دریای خونست و من اندر حیرتم

[...]

عبید زاکانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود

دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود

جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن

در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود

وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰

 

شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود

آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود

جان چه می‌دانست از دنیا چه‌ها خواهد کشید

خاکبازیهای طفلان را تماشا کرده بود

لنگر تمکین کوه غم به فریادم رسید

[...]

صائب تبریزی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

پیشتر کاین دل درون سینه ماوا کرده بود

مهر روی خوبرویان دردلم جا کرده بود

آمدی سوی من و امشب نصیب غیر شد

آسمان هر غم که بهر من مهیا کرده بود

نا کسی جز من بکویش بود می پنداشت یار

[...]

سحاب اصفهانی