گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم

[...]

حافظ
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۴

 

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟

دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟

سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش

با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟

هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ما را امام هست و یارا چه حاجت است

خورشید هست نور ثریا چه حاجت است‏

ای حضرت امام به سرّی که با خدای

داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ما را امام هست و یارا چه حاجت است

خورشید هست نور ثریا چه حاجت است‏

ای حضرت امام به سرّی که با خدای

داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم

[...]

فیض کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۶

 

با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟

تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟

عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم

ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟

ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود

گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است

اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست

اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است

تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن

[...]

رفیق اصفهانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است

درخدمتت به سیر وتماشا چه حاجت است

خود با خیال روی تومشغول صحبتم

گلزار و صوت بلبل شیدا چه حاجت است

از لعل روح بخش توگشتیم زنده دل

[...]

بلند اقبال