امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد

خورشید فضلش خلق را چون لعل در کان پرورد

خلقش که گل را برد آب از تابش رای صواب

آن گل‌شکردان کافتاب اندر صفاهان پرورد

اقبال او خزران ستان با عدل شد هم‌داستان

[...]

وز آن پس درودی که جان پرورد

بکردار دانش روان پرورد

کالبد خاک به جان پرورد

باغ تن از آب روان پرورد

طرب خیز خاکش، روان پرورد

هوایش، مسیحا دمان پرورد

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد

زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای داده به من

کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد

برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن

[...]

ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد

انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد

در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان

در دست‌ ساقی‌ قوت‌جان ‌رخسار جانان پرورد

در جان جهد زان پیشتر کاندر گلو یابد خبر

[...]

غم برد شادی دهدجان پرورد

آنچنان جانی که ایمان پرورد

اشک زارش آب حیوان پرورد

آب حیوانش دل و جان پرورد

ساقی قدح لبریز کن زان می که طغیان پرورد

مستی فزاید، غم برد، شادی دهد، جان پرورد!

میخانه را در باز کن ساغر کشی آغاز کن

دل را به می دمساز کن صد گونه الحان پرورد!

از باده گلگون به من سرشار ده در انجمن

[...]